و خدایی که در این نزدیکی است...

ساخت وبلاگ
تنهام تو اتاق.  فا... که قمی هست و اکثرا نیست. پ... هم پریروز رفت خونه شون. چند مدتیه به شدت از تنهایی لذت میبرم. واقعا احساس آرامش میکنم. نمیدونم چرا ولی وقتی پ... گفت میخواد بره خونه شون خیلی خوشحال شدم از اینکه آخر هفته تنهایی خواهد گذشت. پ... دختر خیلی خوبیه. مادرش رو از دست داده سال اول دانشگاهش. از پارسال که اینو متوجه شدم، همش دوست دارم باهاش خیلی خوب رفتار کنم و مثل یه خواهر براش باشم اما مشکل اینجاست که دیگه از اون ف... صبور و مهربون واقعا چیزی نمونده. سر هرچی سریع از کوره در میرم، سریع اشکم در میاد، از قوی بودنم انگار چیزی نمونده باشه... انگار که خسته شده باشم. انگار که دیگه ظرفیت شارژ عاطفی دیگران رو ندارم. از یه طرف میخوام باهاش خیلی خوب رفتار کنم از طرف دیگه خب خودم یه سری مشکلات دارم و  انرژی ازم میگیرن و نمیتونم خوب باشم و بدتر میشم. یعنی انتظار دارم خوب باشم اما ظرفیتش رو ندارم، میزنه بدتر میکنه اوضاع رو. به همین خاطر دوست داشتم یه مدت پ... نباشه که لاقل عذاب وجدان نداشته باشم از اینکه اذیتش میکنم. از اینکه خیلی وقتها حوصله ش رو ندارم و ناراحت میشه... آدم دانشجوی دکترای شاغل و تنها کلی مشکلات داره، نه مشکلات بزرگ، اما مشکلات کوچیک  خیلی داره. حاشیه های سر کار، فشاری که سر دکترات و سر کارت هست و با نبود امکانات باید بسازی و کلی از این دست مشکلات داره. یادمه اون و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 197 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:15

شماره اصلیم که باهاش تلگرام داشتم رو، تلگرامش رو حذف کردم و با یک شماره دیگه عضو تلگرام شدم. اینم بگم ها من به شدت از اینکه دو تا خط داشته باشم متنفرم اما خب مار از پونه خوشش نمیاد  و دم لونه ش درمیاد، قضیه منه:) سر یه سری مسائلی مجبور بودم هم خط اصلیم رو داشته باشم و هم اینکه تلگرام نداشته باشه و خلاصه که سرم اومد:) حالا به سج... پیام دادم که عمه ف.. هستم و این شماره تلگرام جدیدمه سیوش کن:) قبلش هم چون شماره  جدیدم  رو به جز دو سه تا از دوستام کسی نداشت و گروهی عضو نبودم یه عکس با حجاب نیم رخ که تقریبا چیزی مشخص نباشه گذاشته بودم، همینطوری تفریحی، عقده شده بود برام ملت عکس میذاشتن من نمیذاشتم گفتم فرصت خوبیه تا اولشه و کسی شماره م رو نداره استفاده کنم دیدم سجاد پیام داد " سلام، خوش آمدی عمه ف... اما عکست رو از تلگرام بردار، موفق باشی..."یعنی من عاشقشم:) عاشق همین پیام های کوتاه اما پر از محبتش:) میدونم پشت یه جمله موفق باشی کلی قربون صدقه و مهر و محبت توشه:)  میدونم پشت اینکه عکست رو بردار یعنی برای من مهمی:) میدونین مردای ترک مثل شاید خیلی های دیگه نوازش کلامی شون خیلی کم باشه اما تو اون حداقل گفته هاشون میتونی حس مهر و محبت واقعی رو درک کنی:) سج... هم از اوناست هیچوقت مستقیم ابراز علاقه نمیکنه اما کارهایی میکنه، جوانمردی هایی میکنه که از هزارتا دوستت دارم و قربون صدقه بهتر و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 185 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:15

دوباره وقت دیدار شده و من دقایقی دیگه عازم خونه هستم:) دوباره شب و اتوبوس و خلوت شب و یک دل سیر نگاه به آسمان، یکی از دلخوشی های من :) این بار کلی آهنگ خوب هم ریختم تو گوشیم که گوش کنم. یکی شون هم اینه:) "خوش خرامان میروی ای جان جان بی من مرو..." پ.ن: * اللهم عجل لولیک الفرج *  این چند روزه خیلی دلم میخواست اینجا بنویسم حتی یه بارهم نوشتم اما پاک کردم، نمیدونم من بعضی وقتها دچار این حس میشم که در عین اینکه میخوام کلی حرف بزنم اما انگار هیچ حرفی ندارم... * دلم برای مهدی خیلی خیلی تنگ شده، حالا برم هم فقط چند دقیقه باهاش خوبم بعد چند دقیقه دعوامون شروع میشه:) خیلی شیطونه . همیشه اخر بحثای ما به این ختم میشه که عمه تو اصلا از تهران نیا:))) * اصل بحثم "عنوان" بود اما نتونستم از حس هایم بنویسم:)) و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 189 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:15

از دیروز که سوار اتوبوس شدم بغض داشتم اما خودم رو نگه داشتم. انگار که خواستم صورت مساله رو پاک کنم و بهش فکر نکنم. مثل تو خونه که نوه مون گفت آنا خیلی لاغر شدی و من گفتم نه! لاغر نشده اما خودم آب میشدم. نمیخواستم به لاغر شدن م... فکر کنم. نمیخواستم به هیچی فکر کنم. نمیخواستم دیگه گریه کنم، نمیخواستم... تو اتوبوس به خودم گفتم حق نداری بیدار بمونی باید بخوابی و خوابیدم از ترس بیدار ماندن و هجوم کلی فکر... صبح که رفتم سرکار اینقدری که به خوذم فشار اورده بودم سرم داشت از درد منفجر میشد و دهنم باز نمیشد که یک کلمه حرف بزنم. تا رسیدم همکارام منو دیدن گفتن خیلی خسته ای! گفتم اره شب نتونستم تو اتوبوس بخوابم! اما یه بغضی گلوم بود و تو دلم میگفتم کاش جسمم خسته بود اما روحم خسته ست. شب موقع برگشت تو مسیر خوابگاه زدم زیر گریه... دیگه نتونستم بیش از این خودمو نگه دارم... خدای مهربانم من رو با ناخوش احوالی عزیزانم به امتحان نکش... من ظرفیتش رو ندارم.... پ.ن: * اومدم فیلم عروسی خواهرم رو نگاه کردم این بار که رفتم خونه ریخته بود لپ تاپم. یهو دیدم تو پس زمینه ش همش برادرزاده هام در حال تلاشند. همش دارن همه چی رو جور میکنن. حتی یکیشون وقت نکرده کت شلواری که از خیلی وقت پیش اماده کرده بود رو تو مراسم بپوشه! یهو برام خیلی خواستنی شدند. دلم خواست همه دنیا رو به پاشون بریزم. با خودم گفتم خدایا من و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 194 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:15